سال 80، فاطمه هنوز دانشجوی دوره لیسانس بود که ازدواج کرد و رفت سر خانه و زندگی اش. من کمتر از 10 سال داشتم. نمیدانم برنامه کلاس ها و مشق هایش چطور بود که به جای آخر هفته، سه شنبه ها از دانشگاه مستقیم می آمد خانه ما و از آن طرف هم عباس میرسید و خلاصه خانواده دوباره دور هم جمع میشد. 4-5 سال بعد که مریم نامزد کرده بود، این قرار دورهمی به روزهای پنج شنبه تغییر کرد. آن موقع ها هنوز مریم خانه ما بود و فاطمه و عباس از سمت امیرآباد می آمدند و امیر هم از خانه خودشان و باز جمعمان جمع میشد تا زمانی که مریم عروسی کرد و رفت خانه ی خیابان دولت و کمتر از ده روز بعدش هم فاطمه و عباس برای همیشه رفتند آمریکا. قرارهای 5شنبه اما تا همین 4 سال پیش سر جایش بود و هر هفته من و ریحانه و مامان و بابا خانه بودیم و مریم و امیر هم از خانه خودشان می آمدند و شام دور هم بودیم. فروردین 95 که من نامزد کردم، محمد هم به این پنج شنبه ها اضافه شده بود، اما چند هفته ای بیشتر جمع من و ریحانه و مامان و بابا و مریم و امیر و محمد دوام نیاورد و امیر هم برای همیشه رفت. تا شهریور 95 که من بیایم کانادا، قرار پنج شنبه ها باز هم سرجایش بود، فقط دیگر امیر نبود که گوشه ای بنشیند و مجله بخواند. من بودم و محمد و ریحانه و مامان و بابا. بعد از شهریور 95 که من رفتم کانادا، حاضرین در قرارهای پنج شنبه شده بودند ریحانه و مامان و بابا و مریم که از خانه خیابان قبا می آمد و محمد که از نسترن سر میرسید و من که گاهی با اسکایپ مهمانشان بودم. اما محمد هم سال 96 آمد کانادا و چند ماهی قرار پنج شنبه ها شد مامان و بابا و ریحانه و مریم که آن هم دوامی نداشت و مریم که کم حوصله شده بود ترجیح داد به جای پنج شنبه ها، هر وقت که اعصابش را داشت برود خانه مامان اینا. گاهی حتی دو سه هفته یک بار. حالا اکثرا پنج شنبه ها مامان و بابا و شاید ریحانه باشند که مینشینند دور میز شام و خندوانه میبینند و غذا میخورند و من هر پنج شنبه خودم را گوشه ای از سالن پذیرایی میبینم که مامان و بابا و ریحانه و مریم و فاطمه و عباس و امیر و محمد و مامان حاجی را در خودش جای داده و احتمالا دایی محسن هم از طبقه بالا آمده و مجلس را دستش گرفته. و تمام تلاشم را میکنم تا به تصویر واقعی فکر نکنم. به این که نفر بعدی چه کسی خواهد بود که قرار پنج شنبه ها میپیچاند؟ 


#مرگ #مهاجرت #ازدواج


مشخصات

آخرین جستجو ها