پشت میز کار میکردیم که ناگهان چیزی در هوا تغییر کرد. بسامدی بالا و پایین شد. سکوت محض شده بود. تا دقیفه قبل صدایی پرهیبت تمام فضایمان را پر کرده بود که حالا نیست.

موتور یخچال ناگهان خاموش شده بود، انگار نفس کسی ناگهان بند آمده بود و ما تازه متوجه حضور ارزشمند و همیشگی‌اش شده بودیم.

 

حکایت آن شنبه سیاه و نفرین‌شده برای همه ما خارج‌نشینان همین قدر ساده، کوتاه، ناگهانی، ترسناک، گنگ، و دست‌نیافتنی بوده و هست. 

ضربان قلبی که جمعه شدت گرفت، به اوج رسید و شنبه عصر، در اوج، تبدیل به خط صاف و ممتدی شد که صدایش تا ابد از مغز و روح و جانمان بیرون نخواهد رفت. بیرون نخواهیم کرد. 

 

حبس کردند، حبس می‌کنند

خون ریختند،‌ خون می‌ریزند

خفه کردند، خفه می‌کنند

و تمامی وجودمان را زیر پایشان خرد کردند و می‌کنند و دستمان را حتی از دیدن تفاله‌های به‌جامانده زیر رگبار

از دیدن پاره‌های تن

 کوتاه کردند

 

تا ما،‌ همه ما را، به آنی، به مردمانی بی وطن، بی هویت، به اسطوره هایی حبس شده در گذشته تبدیل کنند

که گویی هرگز در این جهان وجود نداشته ایم

که گویی سکوت سرنوشت محتوم همه‌مان بود

 

و راستی که در کارشان خبره اند 

 

سلام به شنبه‌ی ملعون ۹۸

من از ورای ترس و بهت روز شنبه، انکار روز یکشنبه،‌خشم روز دوشنبه، فرار از واقعیت روز سه شنبه، پریشانی چهارشنبه، و اکنون پذیرش روز پنج شنبه روایتت میکنم.

 

تو شوم‌ترین اتفاق زندگی‌ام بودی

 

 

 

 

پی‌نوشت:‌امروز، شنبه ۱ام آذر، بعد از یک هفته اینترنت رو وصل کردن. البته که باز هم برخی شهرها و خانه ها اینترنت ندارن و اینترنت موبایل قطع است. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها